لطفا صبر کنید

داستان هایی از بهلول
 
مذهبی
وبلاگی کاملا مذهبی
 

جمعي در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می کردند و دشنه وخنجر از چپ و راست بر همدیگر حوالت می نمودند. در گوشه ی میدان الاغی ایستاده و خاموش در هیاهوی آنان مينگريست. بهلول به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشائيد كه نام خود را بر شما نهاده اند. بهلول روزي به مسجد رفت و از ترس آن كه مبادا كفش هايش را بدزدند يا با ديگري عوض شود ، آنها را زير لباد ه اش پيچيد و در گوشه اي نشست. شخصي كه كنارش بود چون بر آمدگي زير بغل او را ديد گفت: به گمانم كتاب پر قيمتي در بغل داري؟ چه نوع كتابي است؟ بهلول گفت: كتاب فلسفه. غربيه پرسيد: از كدام كتاب فروشي خريده اي؟ بهلول گفت: از كفاشي خريده ام .

 

 

 

منبع

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خدایا من در قلب کوچکم چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری. من چون تویی دارم و تو چون خود نداری...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مذهبی و آدرس smashcc.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 406
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 412
بازدید ماه : 990
بازدید کل : 49054
تعداد مطالب : 113
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



سايبري ها ديدار با رهبري مي خواهند جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی